این یک خاطره ی واقعی است که در دی ماه ۹۲ اتفاق افتاده است .

چند روز پیش یکی از مشتری های پرو پا قرص مغازه که علاوه بر اون دوست و همکار ما محسوب میشه برای خرید یه عینک به مغازه اومد و بعد از قرار و مدار برا تحویل عینک رفت .
متاسفانه دو روز بعد که موعد تحویل عینکش بود عدسی های عینکش از تهران ارسال نشدند و تحویل اون یه روز عقب افتاد .
بهش زنگ زدم که فلانی عینکت اماده نشده و فردا بیا.
یک دقیقه از این موضوع نگذشته بود که یک پیامک به دستم رسید و نوشته شده بود :
ای عینک و چشم ما به زیر پـــایت بر دیده و تارک سر ما جایـت
خوبان همه وعده ها به فردا فکنند ما نوکر امروز تو و فـردایت
تازه متوجه شدم این همکار ما عجب قریحه ی شعری زیبایی داره و بلافاصله زنگ زدم و ضمن تشکر، بهش گفتم عجب شعر قشنگی گفتی .
بالاخره این دوست ما فردا اومد و عینکش رو تحویل گرفت و چون خیلی از عینکش راضی بود فردای اون روز اینو برام فرستاد .
چشم ما کــــوران تو بینـا می کنی معجزه همچون مسیــــحا می کنی
از می ناب دو چشــــم مســــت خود جرعه ای در کام مینــا می کنی
عینکی می سازی و چشـــــــمان لوچ دلبر و شوخ و فریبـــا می کنی
با دو تاشیشه و قدری لاک و مــــاک نـرگس پژمرده شهـــــلا می کنی
با یکی ریبن تو چشـــــــمان خراب مست و آبادان و زیبــا می کنی
پیر چشمی ، انحـــــــراف و تنبلی جمله را درمان تو یکجا می کنی
آن که پیش پا نمی بینــــد به روز دوربین در شام یلـــدا می کنی
بیــــــــوه های کور را با عینکی دلـــربا مثل شـــکیرا می کنی
دختــران شـــــعر من را دم به دم با نگاهـت گیج و شیـدا می کنی
کس به لالیــــگا ندیـــده بازی ای مثل این بازی که با ما می کنی