قصه خر مربوط به خانواده دزفولی است که یک پسر دم بخت دارند .یک شب که پدر ومادر مشغول حرف زدن بودن (پسر خودرابه خواب زده )زن به مرد میگه پسرمان بزرگ شده باید زن بهش بدیم .مرد میگه که  فعلا وضع مالیم خوب نیست بایدصبرکنیم زن میگه بیایکی از”خرها” رابفروشیم وخرج عروسی کنیم.بعدازمدتی حرف عوض میشه وپسرکه خودرابه خواب زده یواش به مادر میگه :مادر  دوباره قصه خررابگید.(قصه به لهجه دزفولی ):
زن:دسته ورزن یه کتی آروم گره.ارمخی یه سرکنیم قصه خره.یه کتی فکر کوک باد میرکه .تافروشیم یه خری ای معرکه.می محله نی یکی لف تو گنس.بل هف هشت روزی دیگه چوقات درس.
مرد:زونکه آروم گری یاورسکم.بعدامشو می ای حوش نمویسکم.کی دس بچه کچک بونه بده.کی به پحپیل وتتق زونه بده.قیمت،چارغطته صبا سرت کنی .چارقز گالشت مخملت کنی.یه سری می فنفراقونی زنی.ورگداریاخونه نونی زنی.یاخونه محمود خشت مال رووی .یاخونه عبده نمدمال رووی.
زن:چیک ،فنفراقونی همش دمبر بیس.تاخونه حوجی همش یه نر بیس.هی هلیشون مردمه پیکاب خرن.موتورا گپ گپ عنترناش خرن.دالون دار گو می گراج پاشون بوه.می ای دزفیل هم نه واجاشون بوه؟
پسر که تاحالا خودش رابه خواب زده ومیبینه حرف خر عوض شده،
پسر:سرازیرچوقایتیم دروردکوک.راس پاک گفت مارشه لف فرفرک.جون مش نومدار یاخولو بره .اربوه اندو کنی “قصه خره”
انشالله که لبخند برلبانتان جاخوش کند.

این داستان توسط آقای عبدالمحمد . ق از خوانندگان سایت در اختیار سایت قرار گرفته است.