روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.
همسرش گفت: بگو ان شاءا…
او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاءا… منم.
حضرت مولانا در مثنوی شریفش نتیجه ی ترک استثنا یعنی انشااله نگفتن را باژگونه شدن کارها میداند و در داستان عاشقی پادشاه بر کنیزک و بیمار شدن او و آوردن طبیبان برای مداوا ونگفتن انشالله میفرماید :گرخداخواهدنگفتند از بَطَر (غرور) پس خدابنمودشان عجزبشر…از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می فزود
خیلی قشنگ بودددددددددد