ماشین هایی که پارک کرده بودند افزایش پیدا کرده بود و این نشان می داد که افراد کم کم دارند امدن محرم را حس می کنند .
با ورودم به تکیه ی عزاداری محله ی مجدیان صدای مداح بلند بود و این نشان از ان دارد که سیستم صوتی ای که دیشب ناقص بود امشب بطور کامل نصب شده است و بلندگوها هم سنگ تمام گذاشته بودند .
مطلبی را که اقا مسعود در سایت زده بود کار خود را کرده بود و دل شیفتگان امام حسین برای ادامه ی این سنت حسنه اعلام امادگی کرده بودندو اقا رضا بلافاصله یک طاقه ی کامل پارچه ی مخصوص برای شال خریداری کرد و با هماهنگی هایی که با اقا حامد شد مقرر گردید در یک طرف شال ” یا ابا عبدالله الحسین ” و در طرف دیگر ارم هیات الصاق شود و این کار تا روز جمعه ی همین هفته صورت گیرد تا برای تکیه گردانی روز جمعه مهیا شود .
از خبرهای دیگر این که جایگاه پخش زنده ی اینترنتی مراسم عاشورای حسینی – که سال گذشته نیز صورت گرفت – امسال نیز به شکل کامل تر و بهتری اماده شده است و از همین الان تمام تمهیدات برای انها مهیا شده است .
کمی ان سوتر اقای محمد رضا مجدی نسب فرزند حاج محمد علی را می بینم .
سخت در تکاپوی تدارکات برنامه ی روز جمعه است . در این برنامه علاوه بر ختم قران ، برنامه سخنرانی و تعزیه خوانی توسط اقای جلال حیدری و نوحه خوانی توسط اقای علی شیخ نجدی صورت خواهد گرفت و در انتها نیز مدعوین ناهار را مهمان وابستگان مرحوم حاج کاظم مجدی عرب خواهند بود .
ضمن صحبت با ایشان گفت راستی این نکته را حتما” بنویس که امروز هم دنبال کارهای حسینیه بوده ام و متاسفانه با تغییر شهردار دزفول مقداری در کارها وقفه افتاده است اما من مصرا” به دنبال اخذ مجوزهای لازم هستم .
گفتم نظرت در مورد تکیه چیست ؟
گفت بگذار حکایتی برایت بگویم . سال ۱۳۸۹ بود و شب سوم محرم گذشته بود وهنوز هیچ کاری نکرده بودیم . روز بعد ،از عصر ، من و اقا رضا و اقا غلامرضا تا پاسی از شب اکثر پرده ها را نصب کردیم و با تنی خسته به خانه رفتیم . ساعت چهار صبح با صدای زوزه ی باد و باران از خواب برخاستم و ناگهان به یاد پرده ها افتادم و هر چه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم در رختخواب بند بیاورم و شبانه سوار ماشین شدم و به سمت محله ی قلعه امدم . هنوز دقایقی از ورودم به محله نرسیده بود که اقا رضا و اقا غلامرضا هم سرو کله شان پیدا شد و هر سه نفری در یک ماشین نشستیم .
باد انچنان قوی می وزید که حتی ماشین را هم تکان می داد چه برسد به پرده هایی که ما نصب کرده بودیم . با چشم خود می دیدیم که تمام زحمات ما داشت به باد می رفت و هر سه نفرمان به گریه افتاده بودیم و های های می گریستیم .
از بس دلم سوخته بود پیش خودم گفتم اینگونه فایده ندارد و باید فکری کرد .
صبح فردا سراغ دکتر علیرضا مجدی نسب فرزند مرحوم حاج نورعلی را گرفتم و گفتند می توانی او را در سازمان نظام پزشکی پیدا کنی . همان روز نزدش رفتم و سفره ی دلم را نزد او پهن کردم و جالب اینکه او نیز بسیار استقبال کرد و اینگونه شد که هماکنون پس از سه سال می بینیم در اولین روز محرم تکیه اماده شده است و با دیدن ان بسیار خوشحال می شوم .
اکنون با خود می گویم مگر می شود خداوند کارهایش بی دلیل باشد . اگر طوفان ان شب نمی وزید شاید من هنوز هم که هنوز است دکتر را نمی شناختم و این تکیه هم به رسم سنوات گذشته اش کج دار و مریض در شب های پنجم و یا ششم بر پا می شدو هیچکدام از ما این قرابت و انسی را که طی این سه سال پیدا کرده ایم پیدا نمی کردیم .
سخن که به اینجا رسید اقا حامد به همراه دوقلوهای اقای حاج محمد باقر مجدی نسب یعنی اقا حسین و اقا مهدی به جمع ما اضافه شدند . اقا محمد رضا رو به من کرد و گفت حتما” از برپاکنندگان تکیه ، در سایت تشکر و قدردانی کن و اول از همه هم اسم این سه جوان برومند را نام ببر که الحق و الانصاف بسیار زحمت کشیده اند .
البته در کنار انان نیز افراد دیگری نیز بوده اند که در شب های اینده به شما معرفی خواهند شد.
با ملحق شدن این جوانان ، اقا رضا هم به جمع ما پیوست و همگی شروع کردند به برنامه ریزی شب های اینده و اقا محمد رضا هم که تاکنون در حال صحبت با من بود مرا فراموش کرد و ان چنان گرم صحبت با انان شد که انگار نه انگار .
ما هم که دیدیم حسابی سرشان شلوغ شده است بار و بندیلمان را بستیم تا شبی دیگر . یا حق .