محمد حسن مجدی نسب2014-03-03T11:03:55+00:00شاهزاده ای هفت ساله گذرش به آسیاب خانه ای افتاد که در آنجا اسبی با چشمان بسته وزنگوله ای در گردن دور خود می چرخید تا گندم ها را آرد نماید مدتی به این منظره نگاه کرد وسپس از آسیابان پرسید اولین باری است که چنین چیزی می بینم وسوالاتی برایم پیش آمده است آیا به سوالاتم جواب می دهید؟ آسیابان گفت فدایت گردم من رعیت شمایم بپرسید تا جواب گویم این اسب برای چه از صبح تا شب دور خودش...