به وب سایت رسمی خاندان مجدی خوش آمدید ...
واتس‌اپ
خاندان مجدی
جستجو
admin@majdifamily.ir |ایمیل
  • خانه
  • وبلاگ
  • خاندان مجدی
    • اخبار خاندان مجدی
    • شرکت تعاونی توزیعی خاندان مجدی
    • محرم
    • مصاحبه
    • خاطرات
    • اسناد تاریخی
    • تولد
    • فوت
    • ازدواج
    • زندگی نامه
    • گردهمایی
    • عکس هفته
  • سرگرمی
    • معما و تست هوش
    • داستان های خواندنی
    • نجوم
    • تصاویر جذاب و دیدنی
    • گردشگری
  • آموزش
    • دزفول شناسی
    • آشپزی
    • فناوری
    • خانه و خانواده
    • خانه و خانه داری
    • زناشویی
    • پزشکی و سلامت
  • تاریخ و تمدن
    • تاریخ ایران
      • مشاهیر ایران
    • شعر و ادبیات
  • آزاد
  • اخبار حسینیه
  • خانه
  • وبلاگ
  • خاندان مجدی
    • اخبار خاندان مجدی
    • شرکت تعاونی توزیعی خاندان مجدی
    • محرم
    • مصاحبه
    • خاطرات
    • اسناد تاریخی
    • تولد
    • فوت
    • ازدواج
    • زندگی نامه
    • گردهمایی
    • عکس هفته
  • سرگرمی
    • معما و تست هوش
    • داستان های خواندنی
    • نجوم
    • تصاویر جذاب و دیدنی
    • گردشگری
  • آموزش
    • دزفول شناسی
    • آشپزی
    • فناوری
    • خانه و خانواده
    • خانه و خانه داری
    • زناشویی
    • پزشکی و سلامت
  • تاریخ و تمدن
    • تاریخ ایران
      • مشاهیر ایران
    • شعر و ادبیات
  • آزاد
  • اخبار حسینیه
جستجو

خداحافظ…برای آخرین بار

پیش‌فرض سایت۱۳۹۳/۵/۶ ۱۱:۰۳:۱۹

صبح زود بود و سریس مدرسه دم در منتظر… دیرم شده بود و با عجله مشغول جمع کردن بودم. چند روزی می شد که بابابزرگ نورعلی و مامان بزرگ شوکت مهمان ما بودند و قرار بود آن روز راهی دزفول شوند. بابابزرگ که عادت به سحرخیزی داشت پشت میز تحریرم نشسته بود و یکی از کتابهای قدیمی ام را مطالعه می کرد…”قصه های خوب برای بچه های خوب”؛ کتابی که خوب یادم هست جلدی صورتی رنگ داشت. آنقدر عجله داشتم که به یک خداحافظی دست و پا شکسته بسنده کردم، صورت ماه بابابزرگ رو بو سیدم و روانه مدرسه شدم…

یک هفته …فقط یک هفته بعد، درست دوازدهم بهمن ۷۷ بابابزرگ نورعلی آسمانی شد و حسرت یک خداحافظی درست و حسابی را به دلم گذاشت…

آن شب تلخ را هیچ وقت فراموش نمی کنم. نیمه شب بود که به دزفول رسیدبم؛ پدرم گفته بود حال بابابزرگ خوب نیست ولی حس و حالش، سکوتش، اصلا این سفر بی موقع…مگر بابابزرگ پیش از این هم بیمار و بستری نشده بود؟

از خیابان بهشتی که وارد عدل شدیم، نفس راحتی کشیدم. هیچ پرده سیاهی نصب نشده بود و دایی علی و دایی محمود با پیراهن هایی که مشکی نبودند به استقبال ما آمدند. برای لحظه ای همه آرام شدیم…آرامشی که تنها تا ورود به خانه پدری مادرم دوام داشت…

یاد ندارم از آن پس با عزیزی باعجله و سرسری خداحافظی کرده باشم…

bababozorg

نظرات (13)

  • مهدی مجدی نسب پاسخی برای %s بگذارید

    بسیار زیبا بود .
    خیلی باورش سخته که ۱۴ سال از فوت عمو میگذره.
    خدا رحمتش کنه…

    در زمان نصب بهمن ۱۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۶:۲۰ ب٫ظ </strong>
  • علیرضا مجدی نسب پاسخی برای %s بگذارید

    فاطمه جان
    ممنون که درسالگردپدرعزیزمان مطلبی کوتاه امابسیارپرنغزوپرمعنانوشتی بخصوص نتیجه گیری آن عالی است. متعالی باشید

    در زمان نصب بهمن ۱۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۷:۵۳ ب٫ظ </strong>
  • مسعود مجدی پاسخی برای %s بگذارید

    خداوند رحمتش نماید

    در زمان نصب بهمن ۱۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۸:۲۰ ب٫ظ </strong>
  • حامد مجدی پاسخی برای %s بگذارید

    طبق معمول اون ساله ها با حسین و مهدی و بچه های محل داشتیم دو گل کوچیک میزدیم دم خونه ی عمو حاج باقر
    خوب یادم سعید نوه مرحوم عو نورعلی اومد و خبر و فوت عمو رو داد.
    و اون روز چقدر حسین و مهدی گریه کردن و من با وجود اینکه کلاس دوم دبستان بودم اما هنوز صحنه ی گریه های ناتموم حسین جلوی چشمام.
    خداوند غریق رحمتش بفرماید

    در زمان نصب بهمن ۱۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۸:۵۶ ب٫ظ </strong>
  • فَری مجدی نسب پاسخی برای %s بگذارید

    معنای کلمه عمو رابه من اینگونه اموزش دادند,همتای پدر,مشاور خانواده,محرم راز,ومخلص کلام شخصیتی دوست داشتنی که جدای از اعضای خانواده نبود ونیست,نیست چون همیشه باخاطراتش همراه ماست .خداوند با خوبان محشورشان کند

    در زمان نصب بهمن ۱۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۹:۲۵ ب٫ظ </strong>
  • رحمان مجدیان پاسخی برای %s بگذارید

    نور رحمت ازقبرش ببارد تابستان حدود بنجاه سال قبل که انگار همین الان است قرار بود من ومرحوم پدرم بهمراه
    دوستانش بمشهد مقدس مشر ف شویم وقتیکه این خبر
    را ا ز همسر مهربانش د د شوکت شنید بسرعت نزد پدر
    رفت وایشانرا با ان کلام شیوا وگیرایش راضی نمود تا مادر وشش برادر دیگر م را نیز همراه ما به مشهد مقدس مشرف شدند. کهخداوند منا همه رفتگان را بخصوص این بزرگوار را به علو درجات برساند . این یک خاطره هرچند کوچک از کار های بزرگش بود روحش شاد

    در زمان نصب بهمن ۱۳, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۰:۰۸ ق٫ظ </strong>
  • فرئزان مجدی نسب پاسخی برای %s بگذارید

    خداوند درجاتش را متعالی کند.انشالله.

    در زمان نصب بهمن ۱۳, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۱:۰۵ ب٫ظ </strong>
  • محمود رضا مجدی نسب ف نورعلی پاسخی برای %s بگذارید

    در کلاس را زدند . مدیر دبیرستان بود . گفت تلفن با شما کار دارد . تعجب کردم . به هیچ وجه کسی را در زمان حضور در کلاس به پای تلفن فرا نمی خواندند . قبل از گفتن الو صدای نوار قران را شنیدم و صدای برادر بزرگوارم اقا علی بود که گفت حال اقا خوب نیست و همین الان به سمت دزفول حرکت کن . نمی دانم با چه حالی تا دزفول امدم . تقریبا” ساعت هفت بعد از ظهر بود . هنوز بر سر در منزل پارچه یا اطلاعیه ای نبود و من هنوز بارقه ای از امید در دلم سوسو می کرد اما ورود به خانه و استقبال دیده ی گریان ابجی مرضیه و در اغوش کشیدن من و هق هق گریه معنای دیگری داشت .

    در زمان نصب بهمن ۱۳, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۳:۳۵ ب٫ظ </strong>
  • محمد حسن مجدی نسب پاسخی برای %s بگذارید

    از عمو حاج نور علی خیلی خاطره دارم شاید اندازه یک کتاب سالهایی که با ایشان در کارخانه کار می کردم چند روزی که به سمنان آمده بود تا خستگی چندین سال کار طاقت فرسای کارخانه را از تن بزداید وچقدر در این چند روز به ایشان خوش گذشت وبهم گفت در طول عمرم اینقدر آرام نبوده ام وقت وداع با ایشان گریه ام گرفت طوری که ایشان نیز با من شروع به گریه کردند سفر های کوتاهی که با ایشان وخواجه غلامحسین می رفتم وتمام طول سفر با خنده سپری می شد از خاطرات فراموش نشدنی من هستند ولی خیلی زود در زمستانی غمگین خبر فوتش را از پسرش آقا علیرضا شنیدم وچنان سر درگم شده بودم که تلفن همراه خود را روی کاپوت ماشین گذاشتم ودر راه افتاده بود افسردگی ومنقلب شدن پدرم بعد از فوت ایشان ابتدای ناراحتی قلبی اش را برایش به ارمغان آورد چه بگویم آب رفته را نمی توان برگرداند مکانش آسمانی باد

    در زمان نصب بهمن ۱۳, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۵:۳۹ ب٫ظ </strong>
  • فائقه دفتری پاسخی برای %s بگذارید

    khodayash biyamorzad.

    در زمان نصب بهمن ۱۳, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۱۰:۴۳ ب٫ظ </strong>
  • حسین حلاجی دزفولی نوه مرحوم حاج نورعلی (ره) پاسخی برای %s بگذارید

    وقتی پدربزرگم فوت کرد من فقط ۱۱ سالم بود … اما الان ۲۵ سالم شده و بعد از گذشت ۱۴ سال هنوز شعری رو که در اطلاعیه ترحیم پدربزرگ چاپ کرده بودند رو فراموش نکرم:
    خوشا آنان که با عزت ز گیتی / بساط خویش برچیدند و رفتند
    ز کالاهای این آشفته بازار / محبت را پسندیند و رفتند
    و هنوز از پس سالها، طعم شیرین محبت های پدربزرگم زیر زبونمه … خدا رحمتت کنه بابابزرگ خوبم.

    در زمان نصب بهمن ۱۵, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۱۱:۴۲ ب٫ظ </strong>
  • مژگان پاسخی برای %s بگذارید

    یکی از مهربان ترین افرادی بود که هنوز که هنوز است فقدانش را حس می کنم گاهی در مراحلی از زندگی که به یادش می افتم یا کسی دچار مشکلی می شود میگم الان اگه دایی بود خیلی راحت مشکل را حل می کرد .خنده هاش دلگرمی هاش شوخی هایش همواره در خاطرم هست روحش شاد

    در زمان نصب بهمن ۲۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۲:۳۷ ب٫ظ </strong>
  • ساره مجدی پاسخی برای %s بگذارید

    خدا بیامرزتشون همیشه لبخند به لب داشت از بچگیم خیلی دوسشون داشتم

    در زمان نصب بهمن ۲۲, ۱۳۹۱ خطایی رخ داد: <strong> ۹:۵۱ ب٫ظ </strong>

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خاندان مجدی تمامی حقوق این وبسایت متعلق به وبسایت رسمی خاندان مجدی می باشد