درد دلی با مادرم
مادر عزیزم نبودت رادر این 25 روز اخیر با تمام وجودم احساس کردم ولی خدا را شاکر هستم که نبودی واین 25 روز را ندیدی چون داغ فرزند را دیدن خیلی سخت است مادر خوبم پدرم یک روز بعد از اتمام روضه اش در روز یازدهم محرم 1380 به نزد شما آمد یادم هست در زمان حیاتتان شدیدا دلتنگ پسرت آقا محمد کاظم بودی آخر سالیان زیادی بود که او را ندیده بودی وچقدر برای دیدن او انتطار کشیدی ولی متاسفانه آرزویت محقق نگردید ودر شبی بسیار حزن انگیز در بیمارستانی در شهر ایلام به سوی آسمان پر کشیدی وچقدر سخت بود آن ساعتی که با یاری برادرم ترا در سردخانه نهادم یازده سال بعد از فوت پدر باز هم در ماه محرم در اولین روز روضه خبری تکان دهنده مرا بهت زده کرد خبری در حد سه کلمه خبر دهنده فروزان دخترت بود که با صدایی لرزان وگریان گفتند (کاظم فوت کرده)در حال رانندگی بودم کنار زدم برای لحظاتی گیج بودم نمی دانستم چه کنم پیش فروزان رفتم فرخنده دخترت آنجا بودند مادر خوبم هر کاری که توانستم کردم تصمیم گرفتیم پیکر او را به دزفول بیاوریم و انجام این کار 25 روز طول کشید 25 روزی که برای فرزندانت پر از رنج ودرد وتالم وتلخی بود وسر انجام پیکر فرزندت بعد از این همه انتظار در روز جمعه 17/9/1390با استقبال فرزندانت بعد از 35 سال اقامت در آمریکا به زادگاهش رسید مادر نمی دانی چقدر درد آور است که برادری مسئول حفر قبر برادرش بشود نمی دانی این کارچقدر برایم سخت بود ولی چاره ای نداشتم یک روز بعد از ورود پیکر پسرت به اتفاق تمام فرزندانت برای سلام وخدا حافظی به دیدارش رفتیم درب سرد خانه را باز کردند همگی دور تابوت او که فریزری صندوق مانند بود جمع شدیم ودخترانت به او خوشآمد گفتند و من بغض در گلو نظاره گر بودم دامادت آقا ناصر درب تابوت را باز کردند پسرت را دیدیم که کت وشلوار به تن داشت وآرام خوابیده بود خواستم او را بیدار نمایم اما شیون های دخترانت بالای سر ایشان مرا از این رویا به در آورد دقایق دردناکی بود دو تن از فرزندانت بیهوش شدند وبقیه به سختی ناله وشیون می کردند حق داشتند برادر شان بود درب تابوت را بستیم وبا زحمت آنها رابیرون آوردیم در همین موقع زن عمو شوکت هم عروس خوبت جهت دیدن پسرت از راه رسیدند وجمله ای به زبان آوردند که سنگ را آب می کرد ایشان گفت : مادرش او را ندیده است ومن باید جای مادرش او را ببینم این سخن چنان روی من اثر گذاشت که می خواستم او را جای مادرم در آغوش بگیرم وخودم را در آغوشش سبک نمایم عصر همانروز او را کنار شما وشوهرت دفن کردیم ومراسم فاتحه خوانی زنانه را در خانه خودت برگزار کردیم همان خانه ای که 35 سال در آن زندگی کردی همان خانه ای که ازدواج تمام فرزندانت رادر آنجا برگزار کردی همان خانه ای که هر نقطه اش دنیایی خاطره برایمان دارد ولی حالا مراسم ختم اولین فرزندت رادر خانه ات برگزار کردیم عزیزم مادرم شما در مراسم ختم پسرت نبودی ولی تمام بستگان پسرت در خانه ات جمع شده بودند عمه ها عموها بچه هایشان دوستان آشنایان همسایگان و….. مادرم قسمت شما این بود که او را در زمان حیاتش نبینی ولی اکنون که در کنار شما آرمیده است به دیدارش برو واو را ببین وبه او خوشامد بگوولی ترا به خدا قسم ات میدهم از او گلایه نکن چون بعد از اینکه به سوی آسمانها پرواز کردی واین خبر به ایشان رسید شوک عظیمی به ایشان وارد گردید ونتیجه اش ناراحتی قلبی وفشار خونی بود که جسمش رابه تحلیل برد وهمین بیماری باعث شد تا برای دیدنت شتاب کند از خودش شرمنده بود که نتوانسته بود خواسته ات را بر آورده کند در وصیت نامه اش گفته بود اورا نزد شما وپدرش دفن نماییم مادر عزیزم برادرم شما را می پرستیدند پس در حقش مادری کن میبوسمت مادر

نظرات (16)
آنچه از دل برآید…لاجرم بر دل نشیند
دعا می کنم خدا به همه بازماندگان مخصوصا خواهر و برادرای داغدار این عزیز صبر بده. آقا حسن تمام مطلبو با اشک خوندم. امیدوارم هیچ وقت تو زندگی غم عزیز نبینید
جانا سخن از زبان ما میگویی.رضاییم به رضای او.خداوند شما برادران نازنین وباوفاومسیول را برای ما نگهدارد
انشا الله بلا نبینید واقعا داغ برادر سخته برای شما آرزوی صبر و طول عمر را دارم
آغا حسن عزيز مي دانم كه داغ برادر چقدر سخت است چون من هم تجربه اين مصيبت را دارم اميدوارم كه خداوند به همه ما صبر عنايت فرمايد.
شنیده بودم داغ برادر سخته ولی شنیدن کی بود مانند دیدن.نه تنها دلم که سر تا پایم سوخت اما هو الحی لا یموت.بمیرم برا حضرت زینب.خداوند سایه هیچ برادری را از سر خواهرش کم نکنه.
دايي گراميم من هم مثل فاطمه خانم تمام مطلبو با گريه خوندم از دست دادن عزيزان خيلي سخته ولي چاره اي نيست جز صبر
خداوند به شما و دايي محمد علي كه در مراسم ختم عزيز از دست رفتهمان سنگ تمام گذاشتيد كمال تشكر و امتنان را دارم .
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﻰ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻯ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﺸﺴﺖ . ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻥ ﻋﺰﻳﺰ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍﻏﺮﻕ ﺭﺣﻤﺖ ﮐﻨﺎﺩ.
با سپاس فراوان از برادرم.
واقعا تکان دهنده بود.
از همه کسایی که همدردی کردن کمال تشکر رو دارم.
فرزندبیقرار دیدارسر بربالین خاک مادر نهاد آه چقدر آرامم ا مشب در بر جانانم امشب ومادرلبش خندان وچشمش گریان به استقبال آن یار از سفر برگشته اش آمد دو دلداده ی نادیده یکدیگر پس از سالها فراق چه گفتند وشنیدند خدا داند نجواهایشان را خاک در دل نهفت . به وطن خوش آمدی آقا کاظم ای خاک با او مهربان باش در دانه ای درتو به امانت است .
خدا رفتگانتون رو بیامرزه.تسلیت عرض میکنم.انشاالله غم اخرتون باشه.
زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ما همه همسفر و رهگذریم آنچه باقیست فقط خوبیهاست.
مادری که بعد از 35 سال پسرش رو میبینه محاله ازش گلایه کنه. روحت شاد باشه دایی جون ، چقدر آروم به دور از تمام هیاهوی دنیا توی تابوت خوابیده بودی. دلم میخواست بیدارتون کنم تا ببینید خواهراتون چطور با چشمای گریون بهتون خوش آمد میگن. باورم نمیشد از پیشمون رفتید تا وقتی که وقت خداحافظی شد و به خونه ی پدریتون اومدید . واسه همه خیلی سخت بود.
انشاالله روحتون کنار مامان بزرگ و بابابزرگ در آرامش باشه. الهی آمین
در غروب خورشید زندگیت و در شامگاه پایانی عمرت مظلومانه در سرزمینی غریب و بی پناه چشم از جهان بستی و دنیا را بدرود گفتی. روزها و شب های بسیاری را در فراق دیدنت همچو شمع سوختیم و آب شدیم و حال باید خبری را که هیچگاه انتظار شنیدنش را نداشتیم را می شنیدیم.این خبر شعله های برافروخته دیدار را در قلبمان نابود کرد و گوهر وجودمان را به سنگی سرد تبدیل کرد. روزها و ساعت ها را به لطف پروردگار پشت سر گذاشتیم و صبر و حوصله را پیشه نمودیم تا برای آخرین بار چهره ی همچو گل یاست را ببینیم و برای آخرین دفعه سلام و بدرودی ابدی را به تو هدیه کنیم روحتون شاد
اقاحسن احساس می کنم قلمت را بردل من گذاشتی و نوشتی .من هم بااشک خواندم ونوشتم. نمی دانم چگونه تحمل کردید ولی چاره ای هم نداشتید . سخت است خیلی سخت است خداوند به همه شما صبر دهد وبدانید که ما هم شریک غمتان هستیم .
Vaghean Che zood dir mishavad……
خدا خیلی زن عمو رو دوست داشت که نذاشت دیگه داغ یه عزیز دیگه اونم داغ فرزند بر دلش بشینه. خدا بیامرزه زن عمو تاج رو مامانم همیشه میگن ایشون دو برادرش جوون از دنیا رفت(خصوصا مرحوم حسین کویتی) و در غم برادراش خیلی رنج کشید اما صبوری کرد…صبوری، روحیه قوی ایشون و استقامتشون مثال زدنی بود. برای فرزندانش به ویژه دخترانش صبری همچون مادرشون آرزومندم.
منم با اینکه مطلب رو بهد از چهلم اقاکاظم خوندم اما جلوی اشکمو نتونستم بگیرم…لاجرم بر دل نشست
روحشان شاد. یادشان گرامی.صبوری برای بازماندگان را از خدا براتون آرزو میکنم.