تا رنج تحمل نکنی،گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نگردد.
و اما مادر،کتابِ همیشه گشوده ی ایثار.دوست دارم تمام رنگ های دنیا را در دستانم بگیرم و در وصفت بنویسم اما به سراغ هر واژه که میروم شرمگین و بی رنگ می شود در برابر عشق و ایثارت.مادر در استعاره نمی گُنجد.مفهومی دارد به وسعت جهان که در هر مقطعی عملا آن را به منصبه ظهور می رساند.خوشبختی او چیزی نیست که بخواهی آن را به تملک خویش در بیاوری.قبل از ثبت هر سندی ،مهر عشق او در قلبش زده شده است.معشوقی به نام فرزند و همسر در قاب خانه.قصه ی زیبای عاشقی را در دوران بارداری و شیر دهی با شکوهی وصف ناپذیر برای آنان که دم از عشق می زنند و بویی از عاشق و معشوق نبرده اند،را به نمایش می گذارد.چرا که آهنگ شبِ دراز مهجوری بیدار دل و مشتاق مادر کجا و آیینه ی زنگار بسته ی شب خفته کجا؟
فداکاری او در اوج ناملایمات و تلاطم روزگار،زمانی که دلِ دریاییش را به دریای متلاطم زندگی می زند،بی آن که همسفر و قایقی را بطلبد تا با درایت امانات را به ساحل آرامش برساند،ستودنی است.
مادر و صبر…..درهر لحظه و هرمقطعی که عددی گویای سن او باشد،جانش را فدای قدم فرزندی که همیشه برایش طفل است می دهد و اما وای بر روزی که بخواهد سرِ فرزندش را از دستان ظالمانه روزگار پس بگیرد.و شاید در آن لحظه برای این که سر خم نکند با ترنم این بیت خود را تسلا دهد
ندانستم که این دریا،چه موجِ خون فشان دارد.
مادر گنجی است که تا رنج فقدانش را نچشی،هرگز به او نمی رسی.تا هست شب برایت معنا ندارد چرا که او چلچراغی است که بی محابا و بی توقع برایت روشنی می بخشد.یاد مادران آسمانی شاد و سایه مادران در قید حیات مستدام.
فروزان مجدی نسب