فروغ مجدی۱۳۹۲/۱۰/۱۵ ۹:۴۱:۴۲سال 59 که جنگ شد مدتی را با خانواده ی خواهرم و شوهرش حاج محمدعلی و بچه هایش زندگی می کردیم و هروقت هم که موشکباران میشد اوقاتمان درزیرزمین خانه شان میگذشت گرچه باترس و دلهره توأم بود ولی به ما بچه ها که تعدادمان هم کم نبود حسابی خوش میگذشت شبهای شوادون وشام خوردن زیر نور فانوس و جمع گرم وپررونق بزرگترها که گاه همسایه ها و اقوام(که چون نمیدانم راضی به نام بردنشان هستند از نوشتن نامشان صرف...