محمد حسن مجدی نسب2015-05-11T23:52:38+00:00خلاصه خاله روبخیر مرا با زور به منزل معلمم که نز دیک قنصر خانه بود جهت مراسم عقدکنان برد وقتی وارد آنجا شدم شدیدا در هراس بودم معلمم بهم گفت بیا بنشین من وتو مثل هم هستیم با ترس نشستم سفره عقد شامل قرآن وحنا وسایر ملزومات سفره عقد بود مرحومین خواجه ابوالقاسم خواجه عبد الرحمان وخواجه میرزا در مراسم حاضر بودند ومرحوم جاوید نیز به دنبال حاج هادی رفته بود تا ایشان را بیاورد ولی به او گفته بود...