با وجود داشتن پنج بچه قد و نیم قد بار دیگر زن آبستن میشود. اوایل دوران بارداری است که شوهر در پی بیماری کوله بار سفر را میبندد و دار فانی را وداع می گوید.هیچ کس جز شوهر خبر ندارد که زن باردار است.روز تشییع مرد است که زن به اطرافیان خود خبر میدهد آبستن است.پیکر مرد بر مرکب چوبی است و مرکب چوبی راهی گورستان شهر.زن را صدا میکنند وچادر بر سرش میگذارند واز خانه بیرون می آورندش زن به آرامی و با چشمی  گریان درجلوی دیدگان تشییع کنندگان دو سه بار از زیر تابوت شوهر عبور میکند اشک امانش را بریده اما چاره ای جز این ندارد.این رسم زمانه است و با انجام این کار با زبان بی زبانی به مردم شهر و دیار خود اعلام میکند که باردار است وجنینی در بطن خود دارد که یادگار شوهر است.زن روزگار تلخ و سختی را میگذراند.برای دومین بار است که در اوج جوانی طعم تلخ بیوه شدن را می چشد.در سه ماهه دوم بارداری این بار برای انجام کاری به زیرزمین(شوادون) میرود اما این بار نیز بخت یارش نیست.پایش لیز میخورد واز پله ها سقوط میکند.دردی شدید امانش را می برد دست بر شکم میگذارد و وقتی تکان خوردن کودک را احساس میکند خیالش راحت میشود که یادگار شوهر زنده و سالم است .غافل از این که این کودک روزگاری سخت در پیش رو دارد.آری این شیر زن کسی نبود جز مادر حاج رشید که نام کودکش را هاجر نهاد .کودکی که رنگ پدر را هم ندید.خدا رحمتشان کند.این خاطره را بارها از زبان مادر شنیده بودم که او نیز از زبان زندایی اش ( مادر حاج رشید ) نقل میکرد.از عمه هاجر خاطرات زیادی دارم که براتون نقل خواهم کرد.
فروزان مجدی نسب