قسمت اول سفرنامه را می توانید اینجا بخوانید.
روز چهارم
صبح نجف را به مقصد کوفه ترک کردیم محیط مستعد بود برای عکس گرفتن با لنز ۴۰۰ به همین خاطر لنز دوربین و تعویض کردم اما به سرعت برق از کار خودم پشیمون شدم چون نگاه های تعجب برانگیز و و درخواست های مکرر عکس باعث شد که سریع لنز و عوض کنم به ۱۰۵–۲۴ خودم راضی باشم.محل اولی که برای زیارت رفتم منزل منتسب به امیرالمومنین بود که بسیار شلوغ بود.برام جالب بود که همون افرادی که ادعای دینداری دارن و به حجاب و نماز در حد عالی بها میدن {حداقل به ظاهر} در همین منزل حضرت علی به صورت مختلط از دربی کوچیک وارد میشن و انواع و اقسام برخورد ها و ….. صورت میگیره یا خانمی که حتی صورتش پوشیده هست از آبی استفاده میکنه برای وضو که ۱۰۰ جا نوشته که این آب برای خوردن است نه وضو و همون خانم علاوه بر اینکه با اون آب وضو میگیره به کنار؛ آستین پیراهنشم تا آرنج بالا میکشه که وضو بگیره و من ناخداگاه به یاد تفکیک جنسیتی دانشگاه ها میفتم به یاد گشت ارشاد هایی که آستین های نیمه بالا زده ی دختران سرزمینم و بهانه ای برای سین جین قرار میدن.
در منزل حضرت علی قبل از اومدن وعده دیدن یک چاه آب دادن اما من تنها لوله هایی دیدم که آب میدادن و میگفتن که این آب چاه هست و ملت بشکه اب ۳۰۰ سی سی رو ۲۰۰۰ تومان میخردین تا آب رو به عنوان تبرک ببرن آبی که به واقع معلوم نبود آب لوله کشی هست یا آب چاه اما بازهم دچار ژئوپولیک های دینی شدن و به عنوان تبرک از این آب بر میدارن.
بعد از دیدن منزل منتسب به امیرالمومنین به سمت زمینی رفتم که در مجاورت منزل امام علی بود و زمین منتسب شده بود به دارالاماره که محل حکم رانی پادشاهان اهل کوفه بوده.دقایقی نگذشته بود که مردی از دیوار بالا رفت و به سمت زمین رفت و در عرض چند ثانیه شروع به ادرار در زمین کرد و با دادن دشنام هایی همزمان گویی دارد خود را سبک میکند.دقایقی نگذشته بود که مامورین به صورت کاملا محترمانه!!!! او را از زمین بیرون اوردن و مورد لطف قرار دادن و من با خودم فکر میکنم که چنین افرادی هستن که دین اسلام خراب کردن و نگاه دنیا رو به این دین بد.چون همزمان با کار این آقا! صدها دوربین در حال فیلمبرداری بود چه بسا همین فردا این فیلم بر روی شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته بشه.
موقع نهار از آنجایی که صف های نذری فوق العاده شلوغ بود به کلوچه و نوشابه ای بسنده کردیم و در هنگام حساب کردن متوجه شدم که طرف بسیار روان فارسی صحبت میکنه. بعد از حساب کردن اجناس من نوبت به یک ایرانی دیگه رسید که بهش دینار عراق داد و مغازه دار باقی پولش و بهش پس داد که اون پسر بهش گفت ی بار بهم کم ندی که مغازه دار گفتش ما کلاهبردار نیستیم اینجا هم ایران نیست.
جملش برام به عنوان ی ایرانی سنگین بود به همین خاطر بهش گفتم جمع نبند دوست عزیز همه ایرانی ها که به این شکل نیستن؛صحبت بسیاری بینمون رد و بدل شد اما در نهایت فهمیدم ایرانی هست که ساکن عراق شده و سالها پیش کلاه پدرش و در ایران برداشتن که باعث ورشکستگیش شده و به همین خاطر کینه ای بد از ایرانی ها به دل داشت که صلاح ندیدم صحبتم و باهاش ادامه بدم.
بعد از این ماجرا به سوی مسجد کوفه حرکت کردیم.در مسجد کوفه مقام های بسیاری از جمله مسلم بن عقیل و مختار دفن هستن که بعد از دیدن مزار این دو به سمت مسجد سهله حرکت کردیم.مسجد که میگن تمام ۱۲۴۰۰۰ پیامبر در این مسجد حضور داشتن! بهم حق بدید که نتونم باور کنم این موضوع و چون هیچگونه سندی دال بر این موضوع وجود نداره.
شام رو مهمان سفره منتسب به امام دوازدهم شیعیان بودیم و بعد از صرف شام به سمت نجف برگشتم.
علا اصرار زیادی دارد که شب را در هتل سپری کنم اما تصمیم دارم که امشب و هم در حرم امام علی صبح کنم اما اصرارهای علا باعث شد شب را در هتل پدربزرگش به صبح برسانم.
پس برای آخرین به حرم امام علی رفتم .شهر تقریبا خالی از سکنه شده است و همه به سوی کربلا در حرکت هستند.حوالی ساعت ۲:۳۰ به هتل برگشتم.
.فردا صبح عازم کربلا هستم.
۱۹ آذر ۹۳
۲۰۱۴ ۱۰ December
کوفه – عراق
ﺭﻭﺯ ﭘﻨﺠﻢ
ﺻﺒﺢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻧﺠﻒ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﻧﺠﻒ ﺑﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺘﻮﻥ ۶۶۶ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﮐﺮﺑﻼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﻦ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ ! ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺑﻼ ﺯﻭﺍﺭ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﺮﻥ ﺍﻣﺎ ﺯﻭﺍﺭ ﺗﻤﺎﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺘﻮﻥ ۶۶۶ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﺪﻥ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺗﻮﺳﻂ ﺗﺮﯾﻠﺮﻫﺎﯼ !!!! ﺩﻭﻟﺖ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﮐﺮﺑﻼ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ. ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻗﺎﯼ ﻣﺴﻦ ﮐﻪ ﻗﻨﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﺎ ۳ ﺳﺎﮎ ﺑﺎ ﻣﯿﺎﻧﮕﯿﻦ ﻭﺯﻧﯽ ۶ ﮐﯿﻠﻮ .ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﭼﻄﻮﺭ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻔﺮﺳﺘﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻮﺷﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﻄﺢ ﺳﻮﺍﺩ ﻣﻤﮑﻦ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺗﺮﯾﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﯿﺸﻮﻥ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺳﺎﮎ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺣﻤﻞ ﮐﻨﯿﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺘﻤﻮﻥ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﻤﻮﻥ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﺷﺪ. ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺘﻮﻥ ۶۷۹ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺳﯿﻞ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﺷﺪ. ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺳﺘﺮﺳﺶ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺘﻮﻥ ۶۶۶ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺗﺎ ﺳﺘﻮﻥ ۷۰۷ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻥ ۶۷۹ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺟﺴﻤﯿﺶ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺿﻌﯿﻒ ﭼﻮﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺮ ۲ ﺳﺘﻮﻥ ۷۰ ﻣﺘﺮ .ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺍﻭﻟﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺟﻔﺖ ﻣﻮﮐﺐ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺪﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺭﺍﻩ ﭘﯿﺪﺍﺵ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻣﻮﻥ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪﻡ .ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺍﻭﻝ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻬﺶ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺮﺍﮐﺰ ﻣﻔﻘﻮﺩﯾﻦ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﻋﻼﻡ ﻧﺎﻡ ﻣﻔﻘﻮﺩﯾﻦ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻌﺒﯿﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻢ. ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻤﺎﺳﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﯿﺮ. ﻟﺤﻈﻪ ﺁﺧﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻠﺨﯽ ﺑﻮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﻬﺠﻪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻟﻪ ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻤﻮﻧﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﺳﺖ. ﭘﺲ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻡ . ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﭼﺸﻤﻢ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻐﻨﺎﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺎﮐﯽ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﻧﮓ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ. ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﻪ ۹۰۰ ﻣﺴﯿﺮ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺷﺐ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﺴﯿﺮﻣﻮﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﺎﺯ ﻭ ﺩﺭﮐﯿﺴﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﭙﺮﯼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﮑﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻢ.
۲۰ ﺁﺫﺭ ۹۳
۲۰۱۴ ۱۱ December
ﻣﺴﯿﺮ ﻧﺠﻒ ﺑﻪ ﮐﺮﺑﻼ – ﻋﺮﺍﻕ
روز ششم
ساعت ۳ بامداد از خواب بیدار شدیم و مسیرمون به سمت کربلا رو ادامه دادیم و نزدیک های ستون ۱۰۵۰ بودیم که که زانو درد دایی باعث شد که ادامه مسیر و با ماشین طی کنیم.حوالی ساعت ۴ صبح به ستون ۱۱۴۰ رسدیم.هم همه ی زیادی بین زوار بود کمی دقت میکردی متوجه میشدی که صحبت از ۶ انفجار در شب گذشته داشت.اما هیچکس از مکان دقیق انفجار ها اطلاعی نداشت.
بعد از صرف صبحانه مسیر و به سمت حرمین ادامه دادیم.
لحظه دیدن گنبد حضرت ابالفضل واقعا لحظه قشنگیه ی لحظه ای توصیف نشدنی.
لحظه به لحظه جمعیت بیشتر میشد و من چسبیده به دایی حرکت میکردم که مبادا همدیگه رو گم کنیم اما اتفاقی که نباید میفتاد افتاد و من و دایی در بین الحرمین همدیگه رو گم کردیم.از قبل المان خاصی مشخص کرده بودیم تا در صورت گم کردن همدیگه از اون استفاده کنیم اما بعد از ۲ ساعت گشتن عطای این کار و به لقاش دادم و تنها شانس بود که ما رو به هم میرسوند چون هیچ خطی همراه اولی در عراق پشتیبانی نمیشد و متاسفانه دایی هم خط همراه اول داشت!.
گشتن بی فایده بود به همین خاطر زیارتی از دور انجام دادیم و عرض ارادتی کردیم و بعد از این کار به دنبال ساختمانی میگشتم که ارتفاع بلندی داشته باشه و بشه عکس های خوبی از دو حرم گرفت.ساختمون و پیدا کردم اما مشکل این بود که ساختمون نیمه کاره بود؛فرصت و مکان از این بهتر گیرم نیومد به همین خاطر دل و به دریا زدم و از دیوار ساختمون ۱۴ طبقه بالا رفتم به پشت بام که رسیدم منظره واقعا دیدنی بود مشرف بودم به تمام جمعیت و بین الحرمین.بعد از ۲۰ دقیقه صداهایی که از راه پله میومد که استرس آور بود ثانیه هایی نگذشته بود که پلیس عراق و بالاسر خودم دیدم بعد از تفتیش کامل به پایین هدایتم کرد و مستقیم برد به بازداشتگاه!!!.
نه انگلیسی بلد بودن و نه فارسی و من بدون اینکه بتونم حتی یک کلمه باهاشون ارتباط برقرار کنم در بازداشتگاه بودم و منتظر تبعات این بازداشت.خدا کمک کرد و یکی از سربازها ایرانی بلد بود به دادم رسید گفت ی ایرانی باید بیاد ضمانت بده که خارج بشی از اینجا یا از سرکنسولگری ایران باید ی شخص بیاد؛این حرف و تحت شرایطی میزد که من نه ارتباطی با داییم داشتم و نه اینکه نشونی ازش داشتم.
به ناگاه یاد بچه های شهرداری تهران و آقای کاظمی عکاس آقای قالیباف افتادم که بعد از تماس من باهاشون بلافاصله اومدن و من و از بازداشت پلیس عراق خارج کردن.تصمیم داشتم که دوباره به دنبال دایی بگردم اما چطور میشه یک نفر و در بین چندین میلیون نفر پیدا کرد.
شب مهمان بر و بچه های شهرداری تهران بودم که آقای قالیباف شهردار این روزهای تهران هم به این جمع اضافه شدن و وقتی آمار دادن که چیزی نزدیک به ۶۵٪ زوار ایرانی با کارت ملی اومدن عراق کم کم داره با توجه به پلاکاردها و تابلوهایی که در طول مسیر دیدم و صحبت هایی که شنیدم داره باورم میشه که ی عده قصد دارن این تجمع و سیاسی کنن و تاحدودی هم موفق شدن.
من خودم به شخصه آدم مذهبی نیستم و اعتقادات سفت و سختی ندارم اما اکثریت دین اسلام و قبول دارم با تحقیق ها و پرس و جو های خودم به این یقین رسیدم که دین کاملی هست و اصلا این دین و به این دلیل انتخاب نکردم که چون پدر مادرم مسلمان هستن پس منم باید مسلمون باشم.هر چند که هنوز با قسمت هایی از دین مشکل دارم که کسی نتونسته رفعشون کنه اما امیدوارم که به زودی رفع بشن برام.اعتقاد دارم که مهمترین المان دین اسلام بعد از پیامبر امام حسین هستن که سنبل مردانگی هستن و باقی میمونن؛دوستش دارم نه به این دلیل که امام سوم شیعیان بلکه به این خاطر دوستش دارم که مردانه ایستاد و از اعتقادش دفاع کرد و از همه مهمتر زیر بار حرف زور نرفت و همین ۲ عامل برای من کافیه که این بزرگوار و جز المان دینم قرار بدم و در بزرگترین تجمع دینی جهان شرکت کنم تا برای یکی از المان های دینم احترام قائل شده باشم.اما باز هم میگم که این تجمع دینی سال به سال داره بوی سیاسی به خودش میگیره با توجه به چیزهایی که من دیدم که امیدوارم این روند ادامه نداشته باشه.
هر چند که بعید میدونم.
شب و در حسینیه ای که در اختیار شهرداری تهران بود صبح کردم و اینبار دغدغه ذهنیم ۲ چیز شده بود
داییم و اون پیرمرد…..
۲۱ آذر ۹۳
۲۰۱۴ ۱۲ December
کربلا – عراق
روز پایانی
فردا صبح اول وقت بیدار شدم و دوباره دنبال دایی گشتم اما گشتن بی فایده بود زیارت پایانی رو انجام دادم و آماده برگشتن به سمت مرز شدم که موبایلم زنگ خورد.صدا صدای دایی بود اما چرا شماره برای اهواز بود؟
دایی با کلماتی شمرده اما پر از استرس گفت که برگشته اهواز بنده خدا خیلی گشته بود اما پیدام نکرده بود.خیلی نگران من بود اما بهش اطمینان دادم که مشکلی نیست و توانایی برگشتن به مرز رو دارم.به کمک دوربین و انداختن چند عکس از راننده های ماشین های سنگین که وظیفه حمل و نقل زایرین رو بر عهده داشتن سوار اولین ماشین شدم و به سمت نجف حرکت کردیم.ماشین کیپ تا کیپ آدم ایستاده بود.جایی که من نشسته بودم روی تاج کمپرسی بود و بالای اتاق راننده.به طوری که اگر راننده ترمز شدیدی میکرد بدون شک شوت میشدم به سمت جلو.
خدا خواست بدون مشکل به نجف رسیدیم.از نجف به شلمچه رو هم با وجود مشکلات بسیار زیاد طی کردم و بعد از نزدیک به ۳۰ ساعت از حرکتم از کربلا به مرز شلمچه رسیدم.شاید شیرین قسمت سفر از نجف به شلمچه جایی بود که ی بنده خدایی از فرط خستگی رو به آسمون کرد و گفت:
یا امام رضا من و از دست امام حسین نجات بده
سفر کربلا رو ایشاالله همه تجربه کنن اما این سفر رو اصلا به دوستانی که توانایی لازم و جهت رفتن ندارن و پیشنهاد نمیدم و همچنین سفر تنهایی بانوان.
قلم روانی دارین خیلی قشنگ مینویسین ادم حس میکنه تمام اینجاهارو رفته مرسی