یکی از داستان های شیرین  و خواندنی کتاب ادبیات فارسی در دوران پیش دانشگاهی، درس (قصه ی عینکم ) بود… ولی این داستان واقعی قصه ی عینکم به سبک مدرن است که حاصل اتفاقات چند روز اخیر است .

مدت ها بود قصد خرید عینک دودی داشتم تا این که نزد عمو محمود رضا رفتم.انقدر دورش شلوغ بود که حدود پنج دقیقه ای که روی صندلی نشسته بودم متوجه حضورم نشد تا اینکه به محض دیدنم لبخند معروف و همیشگی اش نمایان شد و پس از سلام و احوال پرسی مرا جهت انتخاب به قسمت عینک دودی ها فراخواند. به ایشان گفتم:عمو محمود…خیلی زحمتتون نمیدم .. یه عینک دودی میخوام که شیشش استاندارد باشه ، سبک ولی محکم و بادوام باشه، چشمامو به طور کامل پوشش بده ،تو آفتاب خوزستان جواب بده و قیمتش هم مناسب باشه .(مارکش هم اصلا واسم مهم نیست)…خلاصه از هر جهت مورد تایید شما باشه. عمو محمود چند نمونه عینک رو از تو ویترین مغازه بیرون اوورد و رو چشمام امتحان کرد تا اینکه یکی از عینک ها که بیشتر به کارم میومد رو انتخاب کردیم.

عمو گفت:حسین جان…این عینک تمام ویژگی هایی که مورد نظر شماست رو داره ..هر جور میل خودته …من هم از هر جهت از عینک انتخابی خوشم امد پس از انجام آزمایشات مربوط به اصل و استاندارد بودن عینک ، یک جعبه شیک برایم آورد و عینک را درون جعبه قرار داد و در نهایت عینک  استاندارد مورد نظرم را در شهر خودم با صرف کردن زمانی کوتاه از یک فروشگاه معتبر با قیمتی بسیار مناسب خریداری کردم.

دو روز بعد به همراه دوستم و همکارش با ماشین عازم تهران شدیم. در میانه راه هنگامی که عینک را برروی چشمانم گذاشتم دوستم گفت :پسر عجب عینکی … از کجا اووردی ؟ دوستات از خارج واست سوغات اووردن یا میلیاردر شدی که عینک حرفه ای و مارک می خری؟ همکار دوستم که مدرس دانشگاه بود دارای عینکی با مارک بسیار معروف بود که با قیمتی بسیار بالا از یکی از فروشگاه های معتبر تهران خریداری کرده بود و وقتی عینکم را بر روی چشمانش گذاشت گفت:حسین …عینکت از مال من هم فرمش سبک ترو راحت تره هم آرامش چشمام بیشتره اول به مزاح گفتم این عینک را یکی از دوستام از روسیه اوورده و قیمتش واقعا گرونه…بدون هیچ گونه دفاعی حرفم را پذیرفتند ولی در آخر مسیر وقتی فهمیدند همچین عینکی را از شهر خودم با قیمتی مناسب خریداری کرده ام اصلا باورشان نمی شد (شاید هم در دل افسوس عینک های گران قیمت خود را میخوردند که فقط به دلیل مارک معروفشان گران هستند ولی استانداردهای لازم را ندارند)

روز بعد در خیابان جمهوری تهران به طور اتفاقی یکی از دوستانم که در کشتیرانی کار میکرد را دیدم که به محض دیدن عینکم گفت:پسر عجب عینکی…از کجا خریدی ؟ نکنه بدون خدافظی سفر خارج رفتی…عینکت دقیقا مثل عینک کاپیتان کشتیمونه که در سفرش به فلان کشور خریده … و وقتی محل و قیمت عینک را گفتم باز هم باورش نشد و گفت :بابا از این عینکا  اینجا نیست اگر هم باشه تقلبیه…حرفش باب دلم نبود چون پسری دنیا دیده و تحصیل کرده بود. انتظار چنین برخوردی را از او نداشتم.. به همین خاطر و البته به دعوت دوستم به سراغ چند تا از مغازه های معتبر و معروف عینک فروشی که در همان اطراف بودند رفتیم. وارد اولین مغازه که شدم از فروشنده خواستم اصل و بدل بودن عینکم را برای برای دوستم ثابت نماید .فروشنده پس از دیدن عینک گفت: به به عجب عینکی و شروع به آزمایش عینک با دستگاه های به قول خودشان پیشرفته کرد و در جواب به دوستم گفت که این عینک از هر لحاظ استاندارد و مورد تایید است. وارد مغازه دوم که شدیم باز هم دوستم از صحت عینک اطمینان حاصل کرد و پس از بررسی چند مغازه یک نمونه مشابهش را پیدا کردیم که قیمتی بسیار گران و غیر معقولانه داشتند…وقتی علت گرانی آنها را پرسیدم در جواب غیر منطقی خود می گفتند:آقا عینکی که مارک باشه قیمتش هم بالاس و با دیدن عینکم باورشان نمیشد که این عینک را از شهر خودم با قیمتی مناسب خریده ام.

فردای آن روز هم به دعوت یکی از دوستانم وارد جمعی از افراد جوان و هم سن و سال خود شدیم که برای اولین بار بود آنها را میدیدم وباز هم با موارد مذکور مواجه شدم . جالب بود یکی از آنها گفت که این عینک را برروی چشمان فلان هنرپیشه در فلان فیلم معروف دیده است و در ایران از این نمونه ها کمیاب است و اگر باشد بسیار گرانند و بقیه ی افراد حاضر هم به تایید این صحبت ها پرداختند و به خاطر مارک و مدل عینکم مرا بسیار پذیرا شدند و …

با ناراحتی عینکم را از روی چشمانم در آوردم و از آنها پرسیدم آیا بدون این عینک و مارکش هم انقدر مرا پذیرا بودید؟ سکوتی خاص فضا را فرا گرفت

یاد روزهای دانشگاه افتادم…یاد آن روزها که وقتی با دوچرخه به دانشگاه میرفتم متوجه میشدم که حتی بعضی اساتید به اصطلاح تحصیل کرده هم به مدل ماشین ، موبایل و مارک لباس افراد نمره می دهند چه برسد به دانشجویان تازه وارد…

وقتی اتفاقات را به طور ریشه ای بررسی کردم متاسف شدم… واقعا متاسف شدم … برای مردمی که قدر وجود خود را نمیدانند متاسف شدم…برای آدم های دهان بینی که فقط به دنبال مارک و ظاهر هستند و دستخوش تبلیغاتند  متاسف شدم… و در نهایت برای کسانی متاسفم که یادشان رفته اهل کدام شهر و کشورند ولی به مدلباس و فرهنگ های دیکته شده بدون ریشه و اساس احترام میگذارند نه به شخصیت ، اصالت و وجود خود افراد …

به قول سعدی شیرین سخن:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت           نه همین لباس زیباست نشان آدمیت