به وب سایت رسمی خاندان مجدی خوش آمدید ...|
  • ورود
    • ثبت نام
    • حساب کاربری
    • بازنشانی رمز عبور
    • کاربر
    • خروج
|
واتس‌اپ
خاندان مجدی
جستجو
admin@majdifamily.ir |ایمیل
  • خانه
  • وبلاگ
  • خاندان مجدی
    • اخبار خاندان مجدی
    • شرکت تعاونی توزیعی خاندان مجدی
    • محرم
    • مصاحبه
    • خاطرات
    • اسناد تاریخی
    • تولد
    • فوت
    • ازدواج
    • زندگی نامه
    • گردهمایی
    • عکس هفته
  • سرگرمی
    • معما و تست هوش
    • داستان های خواندنی
    • نجوم
    • تصاویر جذاب و دیدنی
    • گردشگری
  • آموزش
    • دزفول شناسی
    • آشپزی
    • فناوری
    • خانه و خانواده
    • خانه و خانه داری
    • زناشویی
    • پزشکی و سلامت
  • تاریخ و تمدن
    • تاریخ ایران
      • مشاهیر ایران
    • شعر و ادبیات
  • آزاد
  • اخبار حسینیه
  • ورود
    • ثبت نام
    • حساب کاربری
    • بازنشانی رمز عبور
    • کاربر
    • خروج
  • خانه
  • وبلاگ
  • خاندان مجدی
    • اخبار خاندان مجدی
    • شرکت تعاونی توزیعی خاندان مجدی
    • محرم
    • مصاحبه
    • خاطرات
    • اسناد تاریخی
    • تولد
    • فوت
    • ازدواج
    • زندگی نامه
    • گردهمایی
    • عکس هفته
  • سرگرمی
    • معما و تست هوش
    • داستان های خواندنی
    • نجوم
    • تصاویر جذاب و دیدنی
    • گردشگری
  • آموزش
    • دزفول شناسی
    • آشپزی
    • فناوری
    • خانه و خانواده
    • خانه و خانه داری
    • زناشویی
    • پزشکی و سلامت
  • تاریخ و تمدن
    • تاریخ ایران
      • مشاهیر ایران
    • شعر و ادبیات
  • آزاد
  • اخبار حسینیه
جستجو

شعری بسیار اموزنده از سهراب سپهری

محمودرضا مجدی نسب۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۸:۵۸:۲۸

سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقنددست کم میگیرنددرس ومشق خود را…باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا
تا بترسند از منو حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،درهوا چرخاندم… چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطیدمشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !اولی کامل بود،دومی بدخط بودبر سرش داد زدم…
سومی می لرزید…خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود… دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید… ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” ” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند” ” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را… خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد… گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد… همچنان می گریید… مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند… خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک…
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را…
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز… آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ سهراب سپهری

نظرات (6)

  • حسین مجدی نسب
    حسین مجدی نسب پاسخی برای %s بگذارید

    لذت بردم.
    اولش احساس کردم قبل از نوشتن شعر سهراب خودتون یه متنی نوشتید،دو جمله اول رو که خوندم دیدم چقدر منظمه،بعد متوجه شعر بودنش شدم 🙂

    در زمان نصب مرداد ۱۴, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۱۱:۵۴ ب٫ظ </strong>
  • مژگان پاسخی برای %s بگذارید

    بچه ها پاک وزلالند اگر جذب معلم شوند می توان خمیر مایه انان را شکل داد.باید انچه را دوست داریم به فرزند خودمان یاد دهیم به انان هم اموزش دهیم.حتما می پذیرند البته صبروخوصله زیاد می خواهد ونکته مهمتر خانواده بخصوص مادرباید بامعلم همگام باشدوجامعه هم به قشر فرهنگی اخترام بگذارد تادر دیددانش اموزان بزرگ باشند وحرف شنوی انان بیشتر شود

    در زمان نصب مرداد ۱۵, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۷:۲۸ ب٫ظ </strong>
  • ......... پاسخی برای %s بگذارید

    mer30

    در زمان نصب مرداد ۱۸, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۷:۲۰ ق٫ظ </strong>
  • zahrajavidnia پاسخی برای %s بگذارید

    خیلی خیلی زیبا بود.

    در زمان نصب مرداد ۲۹, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۹:۵۰ ب٫ظ </strong>
  • اصغربهادر پاسخی برای %s بگذارید

    اگه میشه بگین این نوشته سهراب توکدوم کتابشه

    در زمان نصب شهریور ۱۶, ۱۳۹۴ خطایی رخ داد: <strong> ۱:۲۷ ب٫ظ </strong>
  • آني پاسخی برای %s بگذارید

    واقعا عالی بود ممنون

    در زمان نصب آبان ۲۲, ۱۳۹۴ خطایی رخ داد: <strong> ۷:۴۸ ب٫ظ </strong>

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خاندان مجدی تمامی حقوق این وبسایت متعلق به وبسایت رسمی خاندان مجدی می باشد