به وب سایت رسمی خاندان مجدی خوش آمدید ...
واتس‌اپ
خاندان مجدی
جستجو
admin@majdifamily.ir |ایمیل
  • خانه
  • وبلاگ
  • خاندان مجدی
    • اخبار خاندان مجدی
    • شرکت تعاونی توزیعی خاندان مجدی
    • محرم
    • مصاحبه
    • خاطرات
    • اسناد تاریخی
    • تولد
    • فوت
    • ازدواج
    • زندگی نامه
    • گردهمایی
    • عکس هفته
  • سرگرمی
    • معما و تست هوش
    • داستان های خواندنی
    • نجوم
    • تصاویر جذاب و دیدنی
    • گردشگری
  • آموزش
    • دزفول شناسی
    • آشپزی
    • فناوری
    • خانه و خانواده
    • خانه و خانه داری
    • زناشویی
    • پزشکی و سلامت
  • تاریخ و تمدن
    • تاریخ ایران
      • مشاهیر ایران
    • شعر و ادبیات
  • آزاد
  • اخبار حسینیه
  • خانه
  • وبلاگ
  • خاندان مجدی
    • اخبار خاندان مجدی
    • شرکت تعاونی توزیعی خاندان مجدی
    • محرم
    • مصاحبه
    • خاطرات
    • اسناد تاریخی
    • تولد
    • فوت
    • ازدواج
    • زندگی نامه
    • گردهمایی
    • عکس هفته
  • سرگرمی
    • معما و تست هوش
    • داستان های خواندنی
    • نجوم
    • تصاویر جذاب و دیدنی
    • گردشگری
  • آموزش
    • دزفول شناسی
    • آشپزی
    • فناوری
    • خانه و خانواده
    • خانه و خانه داری
    • زناشویی
    • پزشکی و سلامت
  • تاریخ و تمدن
    • تاریخ ایران
      • مشاهیر ایران
    • شعر و ادبیات
  • آزاد
  • اخبار حسینیه
جستجو

شیطنت های معصومانه ( ۶ )

محمدرضا مجدی نسب فرزند حاج محمدعلی۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۷:۲۳:۵۷

این مطلب را که می خواهم به رشته تحریر در آورم به نقل از پدر بزگوارم آقای حاج محمدعلی مجدی نسب می باشد که به نظر من خاطره ای بسیار شنیدنی است :
ایشان نقل می کند که در دوران بچگی تقریبا” در سن ۱۰ ؛۱۲ سالگی من به همراه دو نفر دیگر از فامیل که از دوستان صمیمی من نیز بودند بنامهای مرحوم خواجه هوشنگ مجدی نسب و خواجه پرویز مجدی برای بازی به نزدیکی قبرستان رفته بودیم ؛ در حین بازی متوجه شدیم که یک جنازه را به غسالخانه آوردند و آن را رها نموده و رفتن . حس کنجکاوی ما را به طرف غسالخانه و آن جنازه کشاند ؛ وقتی وارد غسالخانه شدیم در آنجا با جنازه یک پیرمرد که از سرو وضعش پیدا بود که انسان فقیر و بی کسی است روبرو شدیم ؛ من به دو دوست و فامیلم اصرار نمودم که بیاید و این جنازه را بشوریم از من اصرار و از آنها انکار تا بالاخره آنها را راضی به این کار نمودم.
ما مشغول بیرون آوردن لباسها و شستشوی آن جنازه بودیم که دو نفر که معلوم بود مرده شور هستند و برای شستن جنازه کاسه در زیر بغل به ما نزدیک شدنن و تا چشمشان به سه بچه در حال شستشوی جنازه افتاد از ترس کاسه و وسایل را زمین انداخته و پا به فرار گذاشتن . ما هم با دیدن این صحنه ترسیده و به دنبال آنها دویده و فرار کردیم ؛ بیچاره آن دو مرد موقعی که به پشت سر خود نگاه می کردند و می دیدند که ما بدنبال آنها هستیم سرعت خود را بیشتر می کردند و سریعتر می دویدند.
ما با حالتی وحشت زده و خستگی زیاد خود را به منزل رساندیم و هر سه نفرمان از ترس چندین روز مریض شدیم .
این خاطره که تقربیا” حدود شصت سال از آن می گذرد هیچ وقت فراموشم نمی شود و هر وقت به قبرستان می روم آن صحنه و فرار کردن آن دو مرد یادم می آید و بشدت خنده ام می گیرد.

نظرات (5)

  • ساره مجدی پاسخی برای %s بگذارید

    چه با حال

    در زمان نصب فروردین ۲۹, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۱۱:۰۱ ب٫ظ </strong>
  • علی مجدی فرزند حمید پاسخی برای %s بگذارید

    عمو جون بیشتراز این خاطرات بنویس

    در زمان نصب فروردین ۳۰, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۹:۰۷ ب٫ظ </strong>
  • m.m پاسخی برای %s بگذارید

    چه جالب!!!

    در زمان نصب فروردین ۳۱, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۲:۳۱ ب٫ظ </strong>
  • فروغ مجدی پاسخی برای %s بگذارید

    این خاطرات وقتی شنیدنی تر میشه که از زبان خود عمو حاج محمدعلی بشنویم اینقدر با آب و تاب و بیان شیرینی تعریف میکنه (درپرانتز اینم بگم در صورتی که سرحال باشه )

    در زمان نصب اردیبهشت ۲, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۲:۰۶ ب٫ظ </strong>
  • مصطفی مجدی نسب ف حاج محمدعلی پاسخی برای %s بگذارید

    آقام همه چیزش خاصه.حتی خاطرات بچگیش.ممنون داداش که این مطلب رودرج کردی.بامیددیدار

    در زمان نصب اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ خطایی رخ داد: <strong> ۹:۱۹ ب٫ظ </strong>

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خاندان مجدی تمامی حقوق این وبسایت متعلق به وبسایت رسمی خاندان مجدی می باشد