برای جنگ…برای دزفول

این اواخر کتاب هایی خوانده ام ناب... از خاطرات مردم دزفول در دوران جنگ... خاطراتی که اگر برای نسل من و خصوصا نسل بعد از من گفته نشوند تبدیل به افسانه هایی می شود که شیرینند اما غیر قابل باور...به مرور از این خاطرات خواهم نوشت... اما شعری که می خوانید یکی از سروده های زیبای استاد قیصر امین پور است درباره دزفول ... مى خواستم شعرى براى جنگ بگویم دیدم نمى شود دیگر قلم زبان دلم نیست گفتم: باید زمین گذاشت قلم ها را دیگر سلاح سرد...

اسطوره ای برای من…دخترم…همه ایران

صبح شانزدهم شهریور برای من آغاز یک روز معمولی نبود. از چند روز قبل خودم را آماده کرده بودم که در مراسم سالگرد مردی شرکت کنم که سالهاست به اسطوره زندگی من و البته خیلی های دیگر تبدیل شده... مراسم ساعت 8 صبح شروع می شد و من کمی دیر رسیدم... حوالی 8:30. دیر رسیدنی که البته ارزشش را داشت. مشغول عکس گرفتن از در ورودی و تصویراستاد بودم که اتومبیلی درست پشت سرم توقف کرد و آقای بازیگر، استاد عزت...